حضرت حزقیل (ع)
اصل و نسب و سرگذشت حزقیل در لغت نامه دهخدا
در لغت نامه دهخدا آمده: حزقل (به معنی قوت الله می باشد). و او پسر بوزی کاهن بود که در یهودیه متولد گردید و هم در آنجا ایام طفولیت خود را بسر برده در سال 598 ق. م. بخت النصر او را اسیر کرده با یهویاکین شهریار یهودا در اراضی کلدانیان در کنار نهر خابور مسکن داد. و تخمینا بیست و دو سال یعنی از سال 595 الی 573 ق. م. تا چهارده سال بعد از آخرین اسیری در اورشلیم نبوت مینمود و از بعضی علامات و اشارات معلوم میشود که خانه ای مختص به خودش داشت. (حزقیال 8:1) و هم اینکه زوجه او بغتة فوت کرد (حزقیال 24:16-18). علی الجمله او در میان یهود صاحب مقام رفیع و درجه منیع بود و همواره از تمام قوم مورد توقیر و تبجیل بوده مشایخ و روسای قوم او را در حل مشکلات مشارالیه و معتمدعلیه میدانستند (حزقیال 8:1 و 11:25 و 14:1 و 20:1). گویند که او از دوستان خالص و صمیمی ارمیای نبی بوده بطوری که بعضی از اوقات نبوات خود را مبادله نموده یکی آوازه حزن و اندوه و نوحه و مرثیه دیگری را که بالنسبه بشهر منهدم مذکور داشته تکرار مینماید و هر دوی ایشان بکمال یقین آن حالتی را که بعد از این حالت ناهنجار و ناگوار خواهد بود دریافته و چگونگی ثبت و نقش شریعت را بر قلوب قوم فهمیده بودند. (ارمیا 31:33) (حزقیال 11:19 و 18:31). از چگونگی زمان مرگ او هیچ اطلاعی نداریم جز اینکه برحسب تقلید مقتول و در مقبره ای که در حوالی بغداد است مدفون میباشد. باری او شخص وطن پرست و ثابت عزم و غیور بوده خود را محض خدمت به قواعد دینی خود وقف نموده انواع و اقسام شرور و فساد را دفع می نمود و شکی نیست که در مدت اسیری، جد و جهد او در این بود که قوم یهود را بحال خودشان نگاه دارد. هید گوید که اوهمچو اشعیا فقیه و صاحب رویا و همچون ارمیا مصلح وشفیع و همچون دانیال دارای امارت نبود. بلکه تصرفات او در قوم همچون کاهنان بود و بیش از صد کرت به لقب پسر آدم ملقب گشته در حالتی که هیچ یک از پیغمبران بدین لقب ملقب نگردیده اند جز دانیال که فقط یک دفعه پسر آدم خوانده شده است (دانیال 8:17) و این معنی دلالت مینماید که او در حضور خدا نه تنها شاهد حی بلکه کاهن معزز و مکرم و از جهتی همچون پسران بوده، اما کتاب نبوت او بطور نیک و طرز پسندیده تاریخی ترتیب یافته و شامل رویاهای مختلف و رموز متعدد و امثال و تشبیهات و اشارات و نبوات است و دارای اعمال رمزیه چندی است که در حقیقت وی آنها را معمول نداشته بلکه محض ادای فصاحت و بیان ذکر کرده است. از قراری که مستفاد میشود او در بنا و کار بنائی مهارت تام داشته است زیرا که اکثر شواهد و مثالهای او اشاره به این معنی است.
و نیز آن کتاب دارای مطالب مهمه ای است که خواننده را فهمیدن آن بسیار مشکل است مانند ذکر «چرخ با حیوانات». قوم یهود نبوات او را از جمله کتابها میشمرند که شخص را جایز نیست که قبل از سی سالگی بخواند. و در این ایام بواسطه پرتو اشعه آفتاب علم و اکتشافات جدیده آشوریه بسیاری از رمزیات او به وضوح پیوسته است و حقیقت امور تخیلیه او معلوم گردیده است. از آن جمله شیری که با بالهای عقاب است، و گاوی باسر انسان و غیره که در ایام قدیم معلوم نبود و فعلادر میانه نینوا که در زمان قدیم منهدم گشته، کشف وآشکار میگردد. و کتاب نبوت او به دو قسم منقسم گشته: یکی بخرابی اورشلیم از دست بخت النصر منتهی میگردد و دیگری از آن انتها شروع میکند. و قسم اول از فصل اول الی 24 است که محتوی نبواتی است و اشاره به مطالبی مینماید که قبل از انهدام اورشلیم واقع شد و به طرز تاریخی از سال پنجم اسیری تا سال نهم آن ترتیب یافته، و قسم دوم از باب بیست و پنجم الی چهل و هشتم است که دارای نبوات و رویاهائی است که بعد از سقوط اورشلیم واقع شده و اکثر آنها وعده و وعید نسبت به عمون و موآب و ادوم و فلسطین و صور و صیدا و مصر است (30:32 و باب 35) توصیف دینونت کوه سعیر است. از آن پس نبواتی است که درباره استقرار مجدد ملکوت خدا میباشد (36:48) و با وجودی که اقتباسات صریحه از کتاب حزقیل در عهد جدید یافت نمیشود، در مکاشفات یوحنا اشارات و مطالبی هست که مشابه با مطالب او است. و بابهای چهل الی چهل و هشت رویای هیکل است که بسیار عجیب میباشد و بر هر مطالعه کننده لازم میشود که در آن دقت نماید زیرا که همین رویا اسباب امتیاز آن کتاب از سایر کتب انبیا است و فی الحقیقه رویای بسیار عجیبی است که توصیف هیکل جدید را که حزقیال در سال 25 اسیری وچهاردهم انهدام شهر مقدس از زبر کوهی بلند مشاهده نموده مینگارد، با وجودی که مفسرین مدعی آنند که فقطتعریف هیکل سلیمان میباشد باز گمان اکثر از ایشان بر این است که اشاره به امور آینده میباشد و عدم توافق اینان نیز ظاهر است. زیرا که بعضی آن را ناشی از خیالات نبوتی میدانند که نسبت به هیکل «زرو بابل» خواهد داشت و برخی گمان دارند که اشاره به بنائی مبهم و نامعلوم و اخبار از برکت آینده میباشد. و جمعی دیگر گویند که نبوت از نفس مسیح است. (قاموس کتاب مقدس ص 322). و حسن بصری گوید: ذوالکفل که در قرآن آمده است. هم اوست و مدفن او میان حله و کوفه است و او معاصر اسارت بنی اسرائیل به بابل بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی).
و در تاریخ طبری مسطور است که ایوب در اواخر عمر از جمله اولاد خود حزقیل را وصی ساخت و حزقیل به مرتبه نبوت رسید و ذوالکفل لقب یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 78). زمره ای گمان برده اند که ذوالکفل لقب الیسع بوده و فرقه ای را عقیده آنکه حزقیل را ذوالکفل میخوانده اند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 110). پدر او [حزقیل] بروایت متون الاخبار «بورا» نام داشت و مستوفی گوید: نسب حزقیل به لاوی بن یعقوب می پیوست. و چون مادرش پیر بود او را ابن العجوز گویند (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 106).
کتاب نبوتی حزقیال
کتاب نبوتی حزقیال شعرگونه است، و در آن وزن و آهنگ وجود دارد. این کتاب شامل چهار رویا و پنج پیغام اصلی کتاب به شکل مثل ارائه شده است. کتاب نبوت آن جناب بدو قسم منقسم گشته: یکى به خرابى اورشلیم از دست بخت نصر منتهى میگردد و دیگرى از آن انتها شروع میکند- وى بیش از صد بار به لقب «پسر آدم» ملقب گشته در حالتى که هیچ یک از پیغمبران بدین لقب ملقب نگردیده اند جز دانیال که یکدفعه پسر آدم خوانده شده است و خود شاهد معزز و مکرم بودن اوست. و کتاب نبوت آن حضرت بطور نیکو و طرز پسندیده تاریخى ترتیب یافته و شامل رؤیاهاى مختلفه و رموز متعدده و امثال و تشبیهات و اشارات و نبوات است.
زمان فوت و محل دفن حزقیل
از چگونگى زمان موت او به هیچ وجه اطلاعى نداریم جز اینکه بر حسب نقل حزقیال در روستای کفل در بین النهرین (حوالی بغداد) مدفون شد. یهودیان و مسلمانان عراق قبر او را زیارت می کنند.
سرگذشت حزقیل از دیدگاه تاریخ نویسان
پس از کالب، چنان که تاریخ نویسان گفته اند، حزقیل به نبوت بنى اسرائیل مبعوث شد. ابن اثیر و طبرى گفته اند که حزقیل را ابن العجوز گویند، زیرا مادرش پیرزنى عقیم بود که صاحب فرزندى نمى شد تا عافبت در سن پیرى از خدا فرزندى درخواست کرد و خداوند حزقیل را به او داد. طبرسى از حسن نقل کرده که همان ذوالکفل است و علت موسوم شدنش به این نام آن بود که هفتاد پیغمبر را از قتل نجات داد و به آن ها گفت: شما با آسایش خاطر بروید، زیرا اگر من یک نفر کشته شوم، بهتر از آن است که همه شما کشته شوید. چون یهودیان به نزد حزقیل آمده و در مورد هفتاد پیغمبر از او سوال کردند، به آن ها گفت: از آن جا رفتند و من نمى دانم کجا هستند. خداى تعالى ذوالکفل را نیز از شر آن ها حفظ فرمود.
ظهور حزقیال نبی از دیدگاه جان بی ناس
جان بی ناس در کتاب تاریخ جامع ادیان می نویسد: از تاریخ زندگانی حزقیال اطلاع زیادی در دست نیست و محتمل است که قسمت عمده از کتاب منسوب به او (صحیفه حزقیال نبی) بعد از او به نام وی نوشته شده باشد، ظاهرا وی پیشوای گروهی بوده که در میان قوم یهود هنگام اسارت به نام «طرفداران تثنیه موسومند و به قوانین و شرایع سفر تثنیه، از اسفار پنجگانه، اتکال و استناد می جسته اند. این جماعت سراسر تاریخ عبریان را از آن دیدگاه تفسیر کرده اند ونیز یک قسمت از کتاب داوران و کتب سموئیل و کتب پادشاهان را به همان روش تحریر کردند. به هر حال حزقیال در یکی از خاندانهای کاهنان اورشلیم متولد شد و رد 597 ق م او را به اسارت به بابل بردند. وی در جامعه یهودیان در ساحل رود خابور سکنا گرفت و در مدتی افزون از بیست و دو سال در آن میان به نبوت مشغول بود، چنانکه می گوید: بعد از انقضای هفت روز، واقع شد که کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: ای پسر انسان، تو را برای خاندان اسرائیل دیده بان ساخم. پس کلام را از دهان من بشنو و ایشان را از جنانب من تهدید کن.... پس مانند کاهنان، و چنانچه گفته اند «کاهنی با تفکر انبیا» همکیشان خود را رهبری می کرد و در آرزو و انتظار سعادت قوم و بهبود حال بنی اسرائیل روز می گذرانید و مکاشافت خود رادر ضمن تمثیلات با عبارتی روان و سلیس بیان می کرد و برای آنان پیش بینی می نمود که چون دوره بدبختی و تیره روزی سپری شد و قوم به موطن خود بازگشتند، قانون زندگانی ایشان چه خواهد بود و معبد را چگونه از نو خواهند ساخت. وی می دانست که به گذشت زمان بار دیگر روزگاری سعید روی خواهد نمود و معبد مجددا برپا خواهد شد و در آنجا قوم به عبادت یهوه خواهند پرداخت. البته تعالیمی که در باب فلسفه عبادت به قلب او الهام می شد و اوصاف دقیقی که از بنای معبد در آتیه بیان می کرد و تشریفات و رسومی را که قوم بدان مکلف بودند شرح می داد تاثیری بسیار در سیر و جریان تاریخ مذهب یهود داشته است.
مبادی فلسفی حزقیل در عبادت یهوه بسیار دقیق است و یک سلسله مسائل از احساسات و افکار ناشی در آن زمان را جواب می گوید. چنانکه گفت: «... خداوند یهوه چنین می فرماید، ای خاندان اسرائیل، من این را نه به خاطر شما، بلکه به خاطر اسم قدوس خود که آن را در میان امتهایی که به آنها رفته، بیحرمت نموده اید، به عمل می آورم، و اسم عظیم خود را که در میان امتها بیحرمت شده است و شما آن را در میان آنها بی عصمت ساخته اید، تقدیس خواهم نمود. و خداوند یهوه می گوید حینی که به نظر ایشان در شما تقدیس کرده شوم، آنگاه امتها خواهند دانست که من یهوه هستم ... با وجود این، تنها معبد است که می تواند شرایط تقرب خالص به چنین خدایی را فراهم سازد، تقرب مومنانی که در جمال قدوسی تزکیه شده اند وبا ایمان راسخ به قوانین او جویای اتصال به ملکوت الاهی هستند.
حزقیل(ع) به نبوت بنی اسرائیل مبعوث شد و حزقیل(ع) را ( ابن العجوز ) نیز میگفتند . مادرش پیرزنی عقیم بود و فرزند دار نمی شد تا بالاخره در
سن پیری از خداوند فرزندی درخواست كرد و خداوند حزقیل را به او داد .
در تفسیر آیه 243 سورة بقره آمده است :
آیا نشنیدی داستان آن مردمی را كه از بیم مرگ از دیار خود بیرون شدند و هزاران نفر بودند كه خدا به ایشان گفت : بمیرید ، آنگاه زنده شان كرد .
براستی كه خدا نسبت به مردم كریم است ولی بیشتر مردم نمی دانند .
گفته اند آیة فوق مربوط به قوم حزقیل(ع) است و اشاره به آنها دارد .
روایت شده كه داستان آنها بدین گونه بوده :
مردم یكی از شهرهای شام بودند و عددشان 70 هزار نفر بود كه در فصول مختلف هر فصلی طاعون به سراغشان می آمد و به محض آنكه احساس می
كردند طاعون آمده است توانگران كه نیرویی داشتند از شهر خارج می شدند و فقرا به خاطر ناتوانی و فقری كه داشتند در شهر می ماندند و به همین
جهت بیشتر همانهایی كه می ماندند می مردند . و آنها كه خارج می شدند كمتر مبتلا به مرگ می شدند .
تا اینكه تصمیم گرفتند این بار كه طاعون آمد همگی به یكباره از شهر خارج شوند و این كار را عملی كردند و از ترس مرگ و طاعون فرار كردند و
مدتی در شهرهای دیگر گردش نمودند تا به شهر ویرانی رسیدند كه طاعون مردم آن شهر را نابود و هلاك كرده بود و آنها در همان شهر سكونت
كرده و بار خود را بر زمین گذاشتند و ساكن شدند در این لحظه دستور مرگ آنها از جانب خداوند صادر شد و همگی یكجا مردند و بدنهایشان پوسید
و استخوانهایشان آشكار گردید .
رهگذرانی كه از آنجا عبور می كردند كم كم استخوانهای آنها را در جائی جمع كردند و حزقیل(ع) از آنها گذشت و چون نگاهش به استخوانها افتاد گریست و به درگاه خداوند عرض كرد :
اگر اراده فرمایی هم اكنون اینها را زنده میكنی ، چنانچه آنها را میراندی تا شهرهایت را آباد كنند و از بندگانت فرزند بیاورند و با بندگان دیگرت مشغول پرستش تو شوند .
خداوند به او وحی كرد : آیا دوست داری كه آنها زنده شوند ؟
حزقیل(ع) گفت : آری ، و خداوند كلماتی را به حزقیل(ع) آموزش داد تا آنها را بخواند . امام صادق(ع) فرمودند : آن كلمات اسم اعظم بود . و چون
حزقیل آن كلمات را خواند ، مشاهده كرد كه استخوانها به یكدیگر متصل شده و همگی زنده شدند و به تسبیح و تكبیر و تهلیل خداوند مشغول
گردیدند .
حزقیل(ع) كه آن منظره را دید گفت : گواهی می دهم كه خدا بر هر چیز تواناست .
امام صادق(ع) فرمودند : آیة مزبور دربارة آنها نازل گردید .
امام رضا(ع) به رؤسای مذاهب در مجلس مأمون فرمود : حزقیل پیغمبر(ع) نیز همان كاری را كرد كه عیسی بن مریم(ع) كرد . زیرا 35 هزار مرد را
بعد از آنكه 60 سال از مرگشان گذشته بود زنده كرد .
روایت است كه :
قوم مزبور بعد از آنكه زنده شدند سالها زندگی كردند و بعد از آن به مرگ طبیعی از دنیا رفتند .
حضرت داود علیهالسلام هنگامی که «زبور» را تلاوت میکرد، کوهها و سنگها و پرندگان، پاسخ وی را میدادند.
روزی آن حضرت به کوهی رسید که پیامبر عابدی به نام حزقیل علیهالسلام در آنجا بود، چون آوای کوهها و آواز درندگان و پرندگان را شنید، دانست که وی داود علیهالسلام است.
حضرت داود علیهالسلام به او گفت: «ای حزقیل اجازه میدهی که به نزد تو بالا بیایم؟» حزقیل علیهالسلام گفت: نه! با شنیدن پاسخ منفى، حضرت داود علیهالسلام ناراحت شد و گریست.
خدای متعال به حزقیل علیهالسلام وحی کرد که داود علیهالسلام را سرزنش نکن و از من عافیت بخواه؛ گویند حزقیل دست داود علیهالسلام را گرفت و وی را به جانب خود بالا برد.
حضرت داود به حزقیل علیهالسلام گفت: «ای حزقیل آیا هیچ گاه قصد گناه کردهاى؟»
حزقیل علیهالسلام گفت: نه.
داود علیهالسلام گفت: «آیا از این عبادتِ خداوند تو را عُجبی رسیده است؟»
حزقیل گفت: نه.
داود گفت: «آیا دل به دنیا دادهای و شهوات و لذّات دنیا را دوست داشتهاى؟»
حزقیل گفت: «آرى، گاهی بر دلم راه یافته است!»
داود علیهالسلام گفت: «وقتی چنین حالتی پیدا میشود چه میکنى؟»
حزقیل علیهالسلام گفت: «من به این درّه میروم و از آنچه در آن است عبرت میگیرم».
حضرت داود علیهالسلام به آن درّه رفت و به ناگاه تختی از آهن دید که جمجمه و استخوانهای پوسیدهای بر آن و لوح آهنینی نیز آنجا بود که نوشتهای داشت، داود علیهالسلام آن را خواند، و دید که بر آن نوشته شده است:
«من، اَرْوَیِ بْنِ سَلَمْ هستم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر ساختم [و بسیار فساد کردم]، آخر کارم این شد که: خاک بسترم و سنگ بالِشم و کرمها و مارها همسایگانم هستند! پس هر که مرا بنگرد، به دنیا فریفته نشود».1
دین و اندیشه - حسین عسگری
1. کمالالدّین عربى، ج 2، باب 46، ما جاء فی التّعمیر، ص 524. - این ماجرا در روایتی که توسط هشام بن سالم از حضرت امام صادق علیهالسلام در حدیثی که در آن داستان حضرت داوود علیهالسلام را ذکر میکند، نقل شده است.
نظرات شما عزیزان: